داستان قرآنی بسم الله الرحمن الرحیم الهم ص لی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم  امیر علی و آرمان در آزمون های ورودی به تیم موفقی که در صدر جدول قرار داشت قبول شدند تیمی که امیر علی و آرمان در آن قبول شده بودند قوانینی داشت به عبارتی اینکه تمام بازیکنان باید زیر نظر کارشناس باشند مثلاً راس ساعت ۱۰شب باید بخوابند ،از خوردن غذاهای چرب باید دوری میکردند و پس از اینکه امیر علی و آرمان متوجه شدند که در تست قبول شده اند سریع تمام فرم هارا پر کرده و موافقت خود را با قوانین اعلام کردند آرمان هم که فکر میکرد همینکه بگوید من موافقم کار تمام است همچنان مثل قبل به خوردن غذا های رنگانگ ادامه داد اما اوضاع امیر علی آنچنان نبود ،از قوانین پیروی می‌کرد و می‌دانست که حالا که تازه وارد است بیشتر در دید است روز پیش از تمرین خبر خوشگذرانی ها ی آرمان به گوش کارشناس تغذیه ومربی رسید؛فردا که آرمان به باشگاه رفت مدیر باشگاه جلوی در نشسته بود؛ حسابی عصبانی بود ؛ارمان رو برد توی اتاقش ، دیشب چی خ
داستان قرآنی بسم الله الرحمن الرحیم الهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم  امیر محمد و محمد حسین خانه هایشان در یک کوچه بود و هر روز باهم به مدرسه می رفتند که یک روز صبح امیر محمد از خانه بیرون آمد تا به مدرسه برود ؛اعلامیه ای به در خانه محمد حسین چسبیده و حجله سر کوچه است امیر محمد یاد روزهایی افتاد که مادرش از دنیا رفته بود ،چند سال قبل از اینکه محمد حسین و خانواده اش به این محله بیایند ،پارچه های سیاه به در دیوار خانه ،بنر های تسلیت وهمه و همه برایش خاطرات غمناکی را تازه میکرد که حالا همسایه ی محمد حسین در حال لمسش بودحالا محمد حسین کجاست؟شاید سرما خورده؛من الان به مدرسه نروم تاخیر برایم رد میکنن تا حالا هم یک ربع جلوی در خانه محمد حسین معطل شدم محمد حسین روز بعد هم مدرسه نیامد امیر محمد هم برای احوال پرسی به خانه محمد حسین زنگ زد ،از صدای آه و ناله متوجه شد که اتفاقی برای خانواده محمد حسین افتاده ،از حرف هایش پیداست که درس را هم کنار گذاشتهامیرمحمد فکر میکند چگونه
﷽ الهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم    یک پروژه ی عمرانی بزرگ که ساختن مسجد بزرگی  برای برگزاری نماز جمعه بود  به شرکتی که اکثر پروژه ها را قبول می‌کرد پیشنهاد شد درصورت اتمام پروژه ،شرکت عمرانی معروف می‌شد و پیشرفت می‌کرد فردی که برای مذاکره با شهرداری رفته بود همین که متوجه شد شهرداری مبلغ پروژه مسجد را در چند قسط پرداخت می‌کند و مبلغ پروژه هم برای شرکت سود چندانی نداره ،با مسئول واگذاری به تندی برخورد کرد مسئول واگذاری پروژه ها هم بهش گفت که چنانچه شما این پروژه رو تموم کنید قطعا مشهور میشید و باقی پروژه های شهرداری هم به شما سپرده میشه،اما گوش مذاکره کننده بدهکار نبود و عصبانی تر شد و حتی با مسئول شهرداری دعوا کرد مسئول شهرداری هم شخص مذاکره کننده رو بیرون انداخت و با یک شرکت عمرانی دیگه تماس گرفت و مسئول مذاکره کننده هم با مسئول شهرداری برای روز بعد قرار گذاشت روز بعد،پس از سلام و خوش بشی مختصر مسئول شهرداری مشغول توضیح دادن وضعیت شد همین که مسئول شرکت
  بسم الله الرحمن الرحیم  اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم  روزی در یک کلاس دو دانش آموز با هم رقابت درسی داشتند دانش آموز اولی علی بود که مادرش مریض بود و باید از او مراقبت می کرد و دانش آموز دومی آرشام بود که صرفا به جهت پولدار شدن درس می خوام امتحانات پایان سال با تمام کلی خوانی هایی شروع شد امتحان ریاضی یک روز بیشتر وقت برای خواندن نداشتروز قبل پدر علی  با عجله به دنبال او امد و او را برد به بیمارستان جهت ترخیص مادرش ببرد علی کتاب ریاضی همراهش نبود از آن ساعتی که از مدرسه  آمد تا تا نیمه های شب در بیمارستان بود تا به خانه برگشت تا اذان صبح درست کند اما نتوانست در دو فصل آخر را بخواند   موقع امتحانات بیشتر بارم ها از فصل های آخر آمده بود و آنها را نخوانده بود  پس از امتحان نمرات را که دریافت کردن نمره ریاضی از همه کمتر بود با خودش  آیه دوم سوره محمد صلی الله علیه و آله را تکرار کرد و گفت پس وعده  الهی چه شد معلم قرآن او، که متوجه این موضوع شد آیه ۲۴سوره محمدصرا برا
آخرین جستجو ها